P. 4
وقتی وارد بیمارستان شدم رفتم قسمت
پذیرش و پرسیدم که اتاق خانم لی کجاست
و اون پرستاره هم گفت اتاق…(چون من اصلا
از چیزای بیمارستان هیچی نمی دونم خودتون
یه اتاقی رو تصور کنید)و بعدش هم رفتم اتاق
خانم لی وقتی وارد شدم دیدم خانم لی بهش
چند تا سرم وصله حالشم اصلا خوب نیست
وقتی رفتم بالای سرش تا چند دقیقه منو ندید
چون سرش اونور بود بخاطره همین یه سرفه
کردم و بعدش متوجه حضور من شد وقتی منو
دید می خواست رو تخت بشینه اما یکدفعه ای
یه آخ کوچیکی گفت و منم گفتم نمی خواد
و بعدش رفتم یه صندلی آوردم و کنارش نشستم و بعدش گفتم :
(خانم لی رو با خ.ل نشون میدم)
-سلام خانم لی
خ.ل:سلام آقای جئون
-از بیمارستان بهم زنگ زدن و گفتن که مثله
اینکه با من کار داشتید
خ.ل:بله من می خواستم یه چیزی رو به شما
بگم
-بگید من میشنوم
خ.ل:خب راستش رو بخواید من از دوماه پیش
فهمیدم که سرطان دارم اما به شما نگفتم تا
نگران نشید اما امروز حالم خیلی بد شد و الان
دکتر بهم گفت که باید تو بیمارستان بستری
(بستری اینطوری بود🧐 )
بشم و دیگه نمی تونم از فردا بیام سرکار
(با ناراحتی)
-خب اشکالی نداره میتونی از فردا نیای
مشکلی نیست(با ناراحتی که سعی در نشون
ندادنش بودم)
خ.ل:ولی کارا رو کی انجام بده کلی پرونده
هست(با تعجب و ناراحتی)
-اشکال نداره تا زمانی که تو خوب شی یکی رو
میارم جای تو که مثل تو کارش خوب باشه
خ.ل:واقعا ازتون ممنونم
-خب تو دیگه استراحت کن من میرم
خ.ل:باشه
بعد از اینکه از بیمارستان خارج شدم حالم
اصلا خوب نبود چون خانم لی همیش
کارهای پرونده های باند رو برامون انجام
میداد و من به اون اعتماد داشتم اما الان
چجوری کسی رو پیدا کنم که مثل خانم لی
باشه و مارولو نده تو این وضعیت اصلا
هیچی به ذهنم نمیومد بخاطره همین زنگ زدن
به…
پذیرش و پرسیدم که اتاق خانم لی کجاست
و اون پرستاره هم گفت اتاق…(چون من اصلا
از چیزای بیمارستان هیچی نمی دونم خودتون
یه اتاقی رو تصور کنید)و بعدش هم رفتم اتاق
خانم لی وقتی وارد شدم دیدم خانم لی بهش
چند تا سرم وصله حالشم اصلا خوب نیست
وقتی رفتم بالای سرش تا چند دقیقه منو ندید
چون سرش اونور بود بخاطره همین یه سرفه
کردم و بعدش متوجه حضور من شد وقتی منو
دید می خواست رو تخت بشینه اما یکدفعه ای
یه آخ کوچیکی گفت و منم گفتم نمی خواد
و بعدش رفتم یه صندلی آوردم و کنارش نشستم و بعدش گفتم :
(خانم لی رو با خ.ل نشون میدم)
-سلام خانم لی
خ.ل:سلام آقای جئون
-از بیمارستان بهم زنگ زدن و گفتن که مثله
اینکه با من کار داشتید
خ.ل:بله من می خواستم یه چیزی رو به شما
بگم
-بگید من میشنوم
خ.ل:خب راستش رو بخواید من از دوماه پیش
فهمیدم که سرطان دارم اما به شما نگفتم تا
نگران نشید اما امروز حالم خیلی بد شد و الان
دکتر بهم گفت که باید تو بیمارستان بستری
(بستری اینطوری بود🧐 )
بشم و دیگه نمی تونم از فردا بیام سرکار
(با ناراحتی)
-خب اشکالی نداره میتونی از فردا نیای
مشکلی نیست(با ناراحتی که سعی در نشون
ندادنش بودم)
خ.ل:ولی کارا رو کی انجام بده کلی پرونده
هست(با تعجب و ناراحتی)
-اشکال نداره تا زمانی که تو خوب شی یکی رو
میارم جای تو که مثل تو کارش خوب باشه
خ.ل:واقعا ازتون ممنونم
-خب تو دیگه استراحت کن من میرم
خ.ل:باشه
بعد از اینکه از بیمارستان خارج شدم حالم
اصلا خوب نبود چون خانم لی همیش
کارهای پرونده های باند رو برامون انجام
میداد و من به اون اعتماد داشتم اما الان
چجوری کسی رو پیدا کنم که مثل خانم لی
باشه و مارولو نده تو این وضعیت اصلا
هیچی به ذهنم نمیومد بخاطره همین زنگ زدن
به…
- ۱.۸k
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط